دنیا و کاخ آرزوهاش

خاطرات یه دختر ایرونی

دنیا و کاخ آرزوهاش

خاطرات یه دختر ایرونی

من و این همه دلتنگی!!!!

20 دی 1381

باور نمی کردم به این زودی اولین طرم دانشگاهم به روزهای آخرش برسه.گذر بی رحمانه ثانیه ها ,هر لحظه با من حرف می زنه و می گه:دنیا قدر ثانیه به ثانیه لحظه های زندگی تو بدون و ازش استفاده کن...برای امتحانات آخر طرم تعطیل شدیم و من الان روی تختم ,توی اتاقم دراز کشیدم و دارم یه کاغذ دیگه رو سیاه می کنم تا لحظه های سپید زندگیم و به یادم بیاره.دلم برای اون اتاق کوچیک رو به خیابون,خیلی تنگ شده و مشتاقانه منتظرم که به خوابگاه برگردم.تو این مدت اینقدر سرم شلوغ بود که حتی یاد باز کردن این دفتر نمی افتادم چه برسه به سیاه کردنش!!از دانشگاه زیاد خبری ندارم که قابل نوشتن باشه به جز اینکه فکر می کنم واقعا از سیاوش خوشم میاد.یه چیزی توی چشماش هست که من و جذب می کنه و کاش می دونستم اون چیه!البته مطمئنم نمی خوام باها ش دوست بشم یا ارتباط خاصی داشته باشم ولی می خوام بدونم چی تو چشماشه !!!بعضی وقتها دلم می خواد مدتها بهم نگاه کنه و منم سرم و پایین نندازم اخه از اینکه یه نفر بهم خیره بشه خیلی بدم میاد ولی سیاوش (همون مورد خودمون!!)فرق می کنه.انگار یه سوال تو چشماشه!!توضیحش حتی برای خودمم سخته.ملیکا متوجه علاقه پنهان من به سیاوش شده...البته چیزی در مورد من فهمیدن کار چندان سختی نیست !!آخه ما سه تا هر کاری بخوایم انجام بدیم اونقدر سر و صدا راه می ندازیم که همه می فهمن!!!!با همکلاسیام هم کم کم داریم صمیمی می شیم البته نه اون طور که باید.می خوام نمره های خوبی بگیرم برای همین باید درس بخونم ولی مگه می تونم تا شب اولین امتحان ذهنم و روی درسا متمرکز کنم!!پس شب امتحان به چه دردی می خوره !!!!!راستی هدی از فرشید دل کنده و عاشق یه سال بالایی دیگه به اسم مهدی شده که یه واحد افتاده شو توی کلاس ما می گذرونه!!خداییش خیلی زشته بور و سفید با موهای زرد!!!نمی دونم هدی از چی این پسر خوشش اومده! نه به فرشید که هم خوش برخورده و هم خوشقیافه نه به این مهدی!کارهای هدی هم عجیب غریبه ها!!!من و الهام که توش موندیم!راستی یه درس فوق العاده سخت دارم که از همین الان فکر می کنم روی این 3 واحد نباید زیاد حساب کنم!!!!ولی نه من می تونم پاسش کنم!!!

دیروز با الهام تلفنی صحبت می کردم اونم دلش می خواد برگرده و با هم درس بخونیم....البته محاله من و الهام و حافظ!!!با هم باشیم و درس بخونیم!!

آخ ...الان ساعت 7.اگه الان همدان بودم با الهام و هدی داشتیم بستنی می خوردیم و من الهام با هم می خوندیم:

چشم آسمونی از کدوم بهارونی...

زمینی هستی مثل من یا اهل آسمونی...

پینوشت:بی صبرانه منتظرم اولین امتحان طرم و تو دانشگاه بدم و نمره 20!!!بگیرم...آخه اولیش معارفه!!!