دنیا و کاخ آرزوهاش

خاطرات یه دختر ایرونی

دنیا و کاخ آرزوهاش

خاطرات یه دختر ایرونی

جشن ورودی

8 مهر 1381

اینجا ما زندگیه عجیبی داریم,ساده و راحت,بدون وسایل صوتی و تصویری!احساس می کنم چند سال به عقب برگشتم!می بینی تو رو خدا همه پیشرفت می کنن اما ما!!!!!!سالن تلویزیون طبقه هم کفه و ما طبقه دوم هستیم و اینجا هیچ کدوم از ما حوصله نداره تا پایین بره و تلویزیون ببینه!!2 روز پیش جشن افتتاح دانشگاه بود البته فقط برای سال اولیها!واقعا دانشگاه ما محیط جالبی داره.زیاد بزرگ نیست و همه با هم صمیمین!امروز شنیدم که دانشگاه ما تو این شهر به جزیره معروفه!با الهام رفتیم دانشگاه و مثل دخترای خوب آخر سالن نشستیم تا سخنرانی شروع بشه .وسط سخنرانی یه پسر سیاه سوخته که کنار من نشسته بود اونقدر مزه ریخت که آخر سر باهاش دعوام شد!آخه اصلا تیکه هاش با نمک نبودن.خیلی هم پرو تشریف داشتن!بهش گفتم دریاچه ء نمک ممکنه ساکت شی سرم درد گرفت!خلاصه کلی بحثمون شد که به علت مسائل اخلاقی!دیگه بیشتر از این در مورد این قضیه توضیح نمی دم!قرار بود از 7 ام کلاسا شروع شه و من و الهام که حالا با هم دوست شدیم دیروز صبح زود رفتیم دانشگاه و اونجا دنبال هم کلاسیامون می گشتیم که با یه دختر توپل پر سر و صدا آشنا شدیم که با صدای گرفته اش(فکر کنم سرما خورده بود!)دانشگاه و گذاشته بود روی سرش.اسمش هدا بودو هم رشته ایه ما بود.تو حیاط دانشگاه راه می رفت و شکایت می کرد:وای اینجا دیگه کجاست ما اومدیم!مثل داهات می مونه ,من یه لحظه هم اینجا نمی مونم !حتی یه پسر خوشتیپم نداره!رفتم جلوو گفتم:بابا بی خیال,حالا رشتت چی هست؟گفت:..-.با با هم رشته ایم پس انقدر حرص نخور ,فشارت میوفته پایین ها!-آخه بیا لیست ما رو بخون !!سید کریم!رعوف!حتی یه اسم با کلاسم بین پسرای کلاس ما نیست من نمی خوام!دیگه داشت باورم می شد هدا فقط واسه پسر اومده دانشگاه!خیلی تعجب کرده بودم.یه فکر جالب به نظرم رسید گفتم:هدا بیا بشینیم رو سکوی کنار در ,ببینیم پسرای خوش تیپ می رن سمت کدوم برد!که این پیشنهاد من با استقبال بی سابقه هدی و الهام روبه رو شد ولی کاش نمی شد!چون کاملا دپرس شدیم....هر چی پسر خوشتیپ و ناز بود دانشجوی عمران بودن نه هم رشته ما!دیگه تنها راه حلی که به ذهنم رسید این بود که هدی بره تغییر رشته بده!!تو همین افکار بودیم که یه دفه چند تا پسر خوشتیپ اومدن تو و رفتن سراغ برد ما!یکیشون فکر کنم یکی دو ساعت جلوی آینه با موهاش ور رفته بود و با حوصله اونا رو سیخ سیخ کرده بود!!گفتم بچه ها به نظرتون این چطوری موهاش و این طوری کرده!و هر کی پیشنهادی داد!!!الهام گفت :خودش و به برق 320 ولت وصل کرده وپیشنهاد پشت پیشنهاد بود که از مغز گوهر بار بچه ها تراوش می کرد ولی در آخر پیشنهاد من پذیرفته شد ! گفتم:گاو سرش و لیس زده و از اینجا بود که شخص مورد نظر به گاو لیس معروف شدو قول دادم برای دوست سفیدش که همیشه لپاش گل می نداخت به زودی یه اسم خوب پیدا کنم!!!!خلاصه که صبح ما با این تفریحات کوچک تو حیاط دانشگاه گذشت و تا ساعت و نگاه کردیم دیدیم بله!وقت ناهاره و کم کم برو بچ سال بالایی دارن تشریف میارن سلف! همون موقع بود که فهمیدیم سلف ما قاطیه!یه سالن بزرگ که یه طرفش خانوما می شینن و یه طرف آقایون و برای گرفتن غذا ,خانوما باید از قسمت آقایون رد بشن و صف غذا هم قاطیه!اون روز غذا قیمه بود و پسرای سال بالایی که انصافا خیلی از سال اولیها بهتر بودن شروع کرده بودن به ارزیابیه ورودیهای جدید!یکیشون به اسم آرمین که از سال بالاییهای عمران بود برامون شعر می خوند!!دختر سال اولی دل من و برده!!!!!!!!واقعا از این که در یک محیط کاملا فرهنگی هستم لذت می برم!!ولی یکی بود که خیلی ازش خوشم اومد همشم کلش به طرف ما بود!!باید در اولین فرصت ببینم اسمش چیه!چشماش فوق العاده زیبان .هدی هم که عاشق فرشید شده.یه پسر پر سر و صدا با روابط عمومی بسیار قوی!و بسیار خوشقیافه و خوش تیپ که سال بالایی رشتهء خودمونه!بهش می گن دکتر!چون خیلی وقته اینجاست!امشب قراره با هدی و الهام بریم یه گشتی تو شهر بزنیم و راستی یه چیز دیگه ملیکا تو فال حافظ گرفتن استاده و من عاشق حافظم.حسابی خسته ام ولی باید آماده بشم بریم بیرون و گرنه هدی دوباره صداش در میاد...وای دارن صدام می کنن...حتما هدی اومده...پس تا بعد......

نظرات 8 + ارسال نظر
نرگس دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:42 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

سلام منم لینکت کردم.مرسی...

بانمک سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:10 ب.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
دنیا خانوم خیلی قشنگ نوشتی ولی نگفتی تو دانشگاه کدوم شهر هستی؟
امیدوارم که به همانی که میخواهی برسی
موفق باشی
تا بعد.....

شلیک برای کشتنم لازم نیست
زنجیر و طناب و کلت و سم لازم نیست
من کشته ی آرزوی چشمت هستم
این چــله و ســنگ قبر هم لازم نیست

اینو از زبان حال تو برای اون پسری گفتم که چشمش تو را کشته
تا بعد....

سامان سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:24 ب.ظ http://orpheux.persianblog.com

خواستم با اجازه ی شما چند نکته رو متذکر بشم :

1- کاش می فرمودین آقا خوش تیپپه ، برق 320 ولت از کجا آورده که ما هم استفاده کنیم.(حداکثر ولتاژ برق منازل ۲۲۰ولت است.)
2- خاک بر سر مملکتی که شما دانش پژوهان و دانشجویانش باشید (البته به شوخی؛ یه وقت ناراحت نشین!)
3- پسرها ممکنه خوش تیپ باشن اما ناز ؟!
4- حافظ اگه می دونست قراره تو قرن 14 خورشیدی شما دانش پژوهان فال دیوانشو بگیرید ، عمرا اگه دیوان می داد بیرون!

سلام...ناراحتی چیه بابا بی خیال...اینجا راحت باش.....خیلی از پسرا نازن قیافه دخترونه دارن.....برق ۳۲۰ ولت تو خیلی از کشورهای اروپایی استفاده میشه این پسره هم خارجی بود دیگه!!!!...............با شماره ۲ موافقم مثلا رفته بودیم درس بخونیم!!!!!ولی در مورد حافظ حتما دوست داره من بخونمش!!!!این و می دونم!!!!!!

حمیدرضا سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 04:02 ب.ظ http://2392hn.persianblog.com

سلام. چه خاطراتی. من هم باید از خاطرات دانشگاهم بنویسم . البته این ترم دانشگاه کارم رو راحت کرده می تونم فیلم خاطرات دانشگاهم رو توی وبلاگم بذارم. اخه همه جای دانشگاه ما این ترم پر شده از دوربین مدار بسته....

نرگس سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 05:30 ب.ظ http://nargesb.blogsky.com

میگم این اسم برا اون پسره چه طوره؟(گوجه فرنگی!)دوست همون پسر برق گرفته هرو میگم!:D

حیف از زمان نام گذاریش گذشته...وگرنه اسم خوبی بوددددد

هیلدا چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 01:40 ق.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

هنوز نرفته یکیو زیر سر گرفتین بابا ایولا

نه بابا من از این بخارا ندارم....این فقط به چشم برادری بود!!

reza شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:36 ب.ظ http://lllabadancitylll.blogsky.com

سلام
خسته نباشید جالبه ....یک سری به ما بزن

رضا چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:38 ب.ظ http://lllabadancitylll.blogsky.com

سلام
خسته نباشید خیلی جالبه امیدوارم موفق باشید ۱ سری به ما بزن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد